جدول جو
جدول جو

معنی وقت شناسی - جستجوی لغت در جدول جو

وقت شناسی
(وَ شِ)
شناسائی زمان و موقع هر کار. موقعشناسی، علم به ساعات و فصول و ازمنه. وقت شناسی یکی از مقدمات نمازاست. رجوع به کتب فقهی شود، نجوم. ستاره شناسی، غنیمت شمردن دم. ابن الوقتی
لغت نامه دهخدا
وقت شناسی
گاه شناسی، جاور شناسی، ستاره شناسی شناساسی زمان و موقع هر کار موقع شناسی، علم بساعات و فصول و از منه، نجوم ستاره شناسی، غنیمت شمردن دم ابن الوقتی
فرهنگ لغت هوشیار
وقت شناسی
الالتزام بالمواعيد
تصویری از وقت شناسی
تصویر وقت شناسی
دیکشنری فارسی به عربی
وقت شناسی
Punctuality
تصویری از وقت شناسی
تصویر وقت شناسی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
وقت شناسی
ponctualité
تصویری از وقت شناسی
تصویر وقت شناسی
دیکشنری فارسی به فرانسوی
وقت شناسی
dakiklik
تصویری از وقت شناسی
تصویر وقت شناسی
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
وقت شناسی
pontualidade
تصویری از وقت شناسی
تصویر وقت شناسی
دیکشنری فارسی به پرتغالی
وقت شناسی
puntualidad
تصویری از وقت شناسی
تصویر وقت شناسی
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
وقت شناسی
punktualność
تصویری از وقت شناسی
تصویر وقت شناسی
دیکشنری فارسی به لهستانی
وقت شناسی
пунктуальность
تصویری از وقت شناسی
تصویر وقت شناسی
دیکشنری فارسی به روسی
وقت شناسی
пунктуальність
تصویری از وقت شناسی
تصویر وقت شناسی
دیکشنری فارسی به اوکراینی
وقت شناسی
stiptheid
تصویری از وقت شناسی
تصویر وقت شناسی
دیکشنری فارسی به هلندی
وقت شناسی
Pünktlichkeit
تصویری از وقت شناسی
تصویر وقت شناسی
دیکشنری فارسی به آلمانی
وقت شناسی
समय की पाबंदी
تصویری از وقت شناسی
تصویر وقت شناسی
دیکشنری فارسی به هندی
وقت شناسی
puntualità
تصویری از وقت شناسی
تصویر وقت شناسی
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
وقت شناسی
시간 엄수
تصویری از وقت شناسی
تصویر وقت شناسی
دیکشنری فارسی به کره ای
وقت شناسی
সময়ানুবর্তিতা
تصویری از وقت شناسی
تصویر وقت شناسی
دیکشنری فارسی به بنگالی
وقت شناسی
وقت کی پابندی
تصویری از وقت شناسی
تصویر وقت شناسی
دیکشنری فارسی به اردو
وقت شناسی
ความตรงต่อเวลา
تصویری از وقت شناسی
تصویر وقت شناسی
دیکشنری فارسی به تایلندی
وقت شناسی
ketepatan waktu
تصویری از وقت شناسی
تصویر وقت شناسی
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
وقت شناسی
דייקנות
تصویری از وقت شناسی
تصویر وقت شناسی
دیکشنری فارسی به عبری
وقت شناسی
守时
تصویری از وقت شناسی
تصویر وقت شناسی
دیکشنری فارسی به چینی
وقت شناسی
kuwa na wakati
تصویری از وقت شناسی
تصویر وقت شناسی
دیکشنری فارسی به سواحیلی
وقت شناسی
時間厳守
تصویری از وقت شناسی
تصویر وقت شناسی
دیکشنری فارسی به ژاپنی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حق شناسی
تصویر حق شناسی
خداشناسی، شناختن حق نعمت و احسان کسی و قدردانی و شکرگزاری
فرهنگ فارسی عمید
(حَ شِ)
پاسداری حق. صفت حق شناس: پادشاه از حق شناسی در حق این خاندان قدیم تربیت فرماید. (تاریخ بیهقی). ملک را سیرت حق شناسی او پسند آمد و خلعت و نعمت بخشید. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ فُ)
وقت نشناسنده. وقت ناشناس. رجوع به وقت ناشناس شود
لغت نامه دهخدا
(فُ / فَ)
وقت شناسنده. موقع شناس. (یادداشت مرحوم دهخدا). کسی که زمان و موقع هر کاری را می شناسد. مقابل وقت ناشناس و وقت نشناس:
به سمع خواجه رسان ای ندیم وقت شناس
به خلوتی که در او اجنبی صبا باشد.
حافظ.
، عالم به علم ساعات و فصول و ازمنه. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) ، منجم. (منتهی الارب) (فرهنگ فارسی معین). متنجم. ستاره شناس. هیوی. (ناظم الاطباء). عالم به علم هیأت، کسی که دم را غنیمت داند. ابن الوقت. (فرهنگ فارسی معین) :
بیا که وقت شناسان دو کون بفروشند
به یک پیاله می صاف و صحبت صنمی.
حافظ
لغت نامه دهخدا
نمک شناسی، ارج شناسی سپاسداری اعتقاد بحقیقت و راستی، خدا شناسی، ادای حق کسی قدر دانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وقت نشناس
تصویر وقت نشناس
کسی که مقام و موقع را تشخیص ندهد مقابل وقت شناس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موقع شناسی
تصویر موقع شناسی
تشخیص وضع و مقام و محل و عمل با قتضای آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لغت شناسی
تصویر لغت شناسی
واژه شناسی زبانشناسی علم لغت علم اللغه فقه اللغه، زبان دانی
فرهنگ لغت هوشیار
گاه شناس جاور شناس اوام دان کسی که زمان و موقع هر کاری را می شناسد موقع شناس موقع ناشناس وقت ناشناس: (بسمع خواجه رسان ای ندیم وقت شناس بخلوتی که در اواجنبی صبا باشد) (حافظ)، عالم بعلم ساعات وفصول وازمنه، منجم ستاره شناس، کسی که دم را غنیمت داند ابن الوقت: (بیا که وقت شناسان دو کون بفروشند بیک پیاله می صاف و صحبت صنمی) (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وقت شناس
تصویر وقت شناس
((~. ش))
موقع شناس، مقابل وقت ناشناس، عالم به علم ساعات و فصول و ازمنه، منجم، ستاره شناس، کسی که دم را غنیمت داند، ابن وقت
فرهنگ فارسی معین
سپاس، سپاسگزاری، شکر، شکرگزاری، قدردانی، قدرشناسی، نمک شناسی
متضاد: حق ناشناسی، کفران
فرهنگ واژه مترادف متضاد